فن فیک رویای آبنباتی،پارت 1،با حضور اعضای بلک پینک،نقش اصلی لیسا و یکی دیگه از اعضا(که فعلاً نمیگیم که اسپویل نشه)و پسری به اسم سونگ ایل(از عکس یه بازیگر و مدل معروف استفاده شده ولی شما اون رو یه شخصیت فرضی درنظر بگیرید)،لطفاً حمایت کنید،با لایک و کامنت و دنبال کردن

*از زبان سونگ ایل*

اسم من سونگ ایل هستش.یه پسری که کلی زحمت کشیده تا به اینجا برسه،بی هیچ خانواده و کمک کننده ای.من این زندگی راحت و مجلل رو به راحتی بدست نیاوردم.هزینه ی دانشگاهم رو به راحتی بدست نیاوردم.شاید الان یه سرگرد خیلی قوی باشم ولی یه زمانی هم بوده که من برای درآوردن هزینه ی زندگیم و دانشگاهم،هم در گلفروشی کار میکردم و هم شیرینی فروشی.من هرکاری که انجام میدادم رو با وسواس انجام میدادم و طوری میشد که به خوبی یاد میگرفتم باید دقیقا چیکار کنم.فکر کنم اگه الان بگم من کارشناس گل و شیرینی پز و تستر سرسخت شیرینی میتونم باشم،بیراه نگفتم.زندگی روی خوش بهت نشون نمیده تا وقتی که خودت دست به کار بشی و دست بجنبونی.زندگی رو شوخی بگیر ولی باید حواستم جمع کنی،چندین بار خوردم زمین و پا شدم که الان به این درجه رسیدم.همیشه رسیدن به هدف،یه مسیر صاف و مستقیم نیست.بگذریم...

من بعد از کلی تلاش،در آزمون های افسری دانشگاه قبول شدم و با بالاترین نمره،شروع به کار در سازمان های مختلف کردم.با مأموران مبارزه با مواد مخدر،مأموران مبارزه با فساد و... کار کردم.با اینکه 26 سالمه ولی داوطلبانه و شجاعانه به مأموریت های متعددی رفتم و به جرأت میتونم بگم فرق بی گناه و گناهکار رو از 100 متری میتونم تشخیص بدم.همونطور که گفتم خانواده ای ندارم و همه شون در تصادفی از دست دادم اما قبل از خانواده ام به خصوص پدر و مادرم رو از دست بدم،مادرم بهم میگفت که خواهری دارم که از بچگی گمشده و فقط با تشخیص گردنبند و زخمی در پشت گردنش قابل شناسایی هست.هر روزی که در اون سازمان کار میکردم،با دیدن هر دختری که اونجا بود و ممکنه خواهرم باشه،خستگی رو از خودم دور نگه میداشتم.مهم نبود چقدر طول بکشه و چه اتفاقایی قراره بیفته،من در هر صورت بالاخره خواهر عزیز گمشده م پیدا میکنم.چون الان اون فقط خانواده ی من هست و تنها کسی که برام میمونه.روز ها پشت سر هم میرفتن و هر روز از پیدا کردن خواهرم دورتر میشدم و بخوام روراست باشم،کم کم داشتم نا امید میشدم.یه روز رئیس سازمان خواست که من برم دفترش تا باهام حرف بزنه.تمام فکر و ذکرم شده بود خواهرم و فکر کنم این حواس پرتیم مشخص بود.

*رئیس کیم : سونگ ایل بیا پسرم،باید باهات حرف بزنم.

*سونگ ایل : بله قربان،بفرمایید.

*رئیس کیم : چند وقته به من گزارش میدن که تو خیلی خسته میشی و مدام سرپستت هستی.

*سونگ ایل : من فقط دارم وظیفه م انجام میدم قربان!

*رئیس کیم : منم میخوام بابت این حس شجاعت و مسئولیت پذیریت یه خبر خیلی خوب بهت بدم.

*سونگ ایل : منتظرم قربان.

*رئیس کیم : تو دیگه از امروز سرگرد نیستی!

*سونگ ایل : م..منظورتون چ..چیه قربان؟

*رئیس کیم : منظورم واضحه،تو ترفیع درجه گرفتی،سرهنگ شدنت مبارک،جناب سرهنگ سونگ ایل وو!

*سونگ ایل : من واقعاً ممنونم!

*رئیس کیم : ممنون من نباش سرهنگ،ممنون خودت،شجاعت،پشتکاریت و مسئولیت پذیریت باش.

*سونگ ایل : ممنون.

*رئیس کیم : الان هم برو خونه استراحت کن،فردا هم نیا،پس فردا بیا که روز معرفیت به عنوان سرهنگ و اضافه شدن افرادی به تیمت هست.

*سونگ ایل : ممنونم ولی قضیه افراد اون یارو قاچاقچیه که اسمش چونوو بود چی میشه پس؟ما هنوز ورود و خروج افرادش رو کامل بدست نیاوردیم و اگه من امروز و فردا نباشم پس چی میشه؟

*رئیس کیم : نگران باش.بسپار دست دو سون و مین جو،اونا هم دوستاتن و هم عضو تیمت هستن و بهت خبراشو میدن.نگران نباش.

*سونگ ایل : چشم ممنونم،پس من قبل از اینکه برم از سازمان،یه سر برم پیش دو سون و مین جو بهشون بگم در نبودم حواسشون باشه.

*رئیس کیم : خدانگهدار سرهنگ،میبینمت!

 

از اتاق رئیس کیم اومدم بیرون و اول از همه به دفتر دو سون رفتم.من معمولاً بدون در زدم وارد دفترای دو سون و مین جو میشم چون ما از زمان دانشگاه دوستیم،تنها تفاوتمون اینه که چون اونا جون نکندن،تازه سرگرد شده بودن ولی من سرگردیمو تموم کرده بودم.

وقتی رفتم داخل،طبق مین جو هم تو دفتر بود و من رفتم داخل و هرچیزی که باید رو بهشون گفتم و حسابی بهشون سفارش کردم در نبود من حواسشون به اوضاع باشه.از اتاق بیرون اومدم و رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم خونه.تصمیم گرفتم برم انباری و یکم یادی از گذشته ها بکنم.در انباری تمام وسایل خانوادگیمون بود و من برای اینکه گذشته ضعیف و شکننده م نکنه،همه چیز رو گذاشته بودم داخل انباری.

چراغ انباری رو روشن کردم و داشتم نگاه میکردم که یه دفعه یه چیزی مثل شناسنامه به چشمم خورد.چشمام برق زدن و شناسنامه رو برداشتم و چشمام از تعجب گرد شدن.خیلی حالم گرفته شد و همیشه خدا خدا میکردم فقط یه تشابه اسمی ساده باشه.همه چیز شناسنامه رو خوندم.به سمت موبایلم رفتم و برش داشتم و.....

 

لطفاً حمایت کنین،امیدواریم خوشتون اومده باشه،لایک و کامنت هم برامون بزارید.فعلاً لیسا وارد داستان نمیشه تا چند پارت ولی یکی از اعضای بلک پینک از پارت بعد وارد داستان میشه.فعلاً چون پارت اول بود شرطی نمیزاریم ولی در صورتی پارت های بعدی رو میزاریم که بازدیدا زیاد بشه و لایک بشه.