رمان تنفر شیرین پارت 2

Dynamite · 11:46 1402/06/12

فن فیک تنفر شیرین،پارت 2،با حضور اعضا(سعی کردیم همه شون باشن)،نقش اصلی جونگ کوک و یه دختره به اسم الینا،لطفاً حمایت کنید،با لایک و کامنت و دنبال کردن

*از زبان الینا*

امروز روزی بود که باید تو شرکت استخدام میشدم.بالاخره روزی که منتظرش بودم رسیده بود و من دلم میخواست بفهمم شرکت دقیقاً چجوری شده و آقای جئون چقدر پیر شده و قیافش چقدر عبوس تر از قبل شده.

صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم پایین،یه قهوه درست کردم و خوردم و مدارکمم برداشتم و رفتم.

به جلوی در شرکت رسیدم و نفسامو یکی کردم چون قلبم به شدت تند تند میزد بس که استرس داشتم و در رو باز کردم و رفتم داخل.نگهبان جلوی در با دیدن من تعظیمی کرد.

*نگهبان : سلام خانم کیم،خیلی خوش اومدین،از اینکه قراره در خدمتتون باشیم خیلی خوشحالم.بفرمایید داخل،آقای جئون و جانشینشون منتظرتون هستن.

*الینا : سلام،صبح بخیر،ممنون.ولی شما از کجا من رو میشناسید؟

*نگهبان : جلسه ی معارفه گذاشتن برامون که شما رو به بقیه معرفی کنن.ما همه چیز رو در مورد شما میدونیم.در این شرکت،هر کس که خاص باشه و خیلی مهم،قبل از اومدنش،برای همه ی کارکنان جلسه ی معارفه بدون حضور خودش برگزار میکنند و هر اطلاعاتی که داره رو به بقیه میدن به جز موارد محرمانه.

*الینا : درسته،ممنونم،پس فعلاً خدانگهدار.

 

تعجب کرده بودم.نکنه همه چیزو دربارم بدونن و دستم رو شده باشه؟! اگر مسئولین دانشگاه حواسشون نبوده باشه و اسم پدرمو و هویتمو بهشون لو داده باشه چی؟! کلی فکرای منفی تو سرم شکل گرفتن ولی سعی کردم کنترلشون کنم و خیلی جدی و یک راست رفتم سمت اتاق مدیریت.در زدم و وارد شدم.آقای جئون و پسرش اونجا بودن.به محض ورودم،جفتشون به نشونه ی احترام برام بلند شدن.تعجب کرده بودم ولی با خودم حدس میزدم که شاید دانشگاه ازم تعریف کرده که الان دارم این برخورد ها رو ازشون میبینم.

*آقای جئون : خیلی خوش اومدین خانم کیم،بفرمایید بشینید.از اینکه نیرویی مثل شما رو در اینجا داریم،خیلی خوشحالیم.

*الینا : ممنونم،ولی من امروز تازه برای مصاحبه اومدم،از کجا معلوم که اینجا استخدام بشم و اصلاً از کجا معلوم مصاحبه رو قبول بشم؟(مجبور بودم با قاطعیت حرف بزنم که هم بهم شک نکنن و هم حد خودشو بدونن و هم اینکه پشتم حسابی به دانشگاه گرم بود و نگرانی ای نداشتم)!

*آقای جئون : خانم کیم،شما نیازی به مصاحبه ندارید،شما به قدری کارنامه و سوابق درخشانی دارید که نیازی به این کارهای ابتدایی نیست.از همین حالا شما منشی اول و همه کاره در این شرکت بعد از رئیس هستید.من تا چند روز دیگه بازنشست میشم پسرم و جونگ کوک قراره این شرکت رو بگردونه.

*جونگ کوک : خوشبختم،من جونگ کوک هستم.از اینکه قراره منشی اولم شما باشید خیلی خوشحالم و این افتخار بزرگیه خانم کیم.

*الینا : ممنونم،درسته،همچنین.

 

به قدری حرص میخوردم که حس میکردم اگر یکم دیگه در اتاق بمونم،ممکنه اتفاقای خوبی نیفته.شرکتی که از پدرم بالا کشیده بود رو میخواست بزنه به نام پسرش.وقتی باآقای جئون چشم تو چشم میشدم،میخواستم کهیر بزنم.یادمه از همون بچگیم،از زمانی که مثلاً دوست بابام بود و شریکش بود،ازش بدم میومد.آدم خودخواهی بود که با پدر من دست دوستی داد و بعد عهدشون رو شکست و خیانتی بزرگ و در نتیجه با فرو کردن خنجری از پشت به پدرم،همه چیز زندگیمون رو بالا کشید و آخر سر هم میخواست همه چزایی رو که از راه حروم بدست آورده،به نام پسرش بزنه در حالی که همه ی اون چزا حق من و سلینا بود.حداقل تو اون لحظه میتونستم برای این خداروشکر کنم که قرار نیست خودشو در شرکت ببینم و در نتیجه راه برای درست پیش رفتن نقشه هام،هموار تر میشد.یجوری بدبختشون بکنم که سیاه شدن زندگی رو بچشن و بفهمن نتیجه این همه سختی دادن به ما و سیاه کردن زندگی ما چیه.

مشغول دعوا و کل کل در ذهنم بودم و هی با خودم در حال کلنجار رفتن بودم که با صدای آقای جئون به خودم اومدم.

*آقای جئون : خانم کیم حالتون خوبه؟

*الینا : بله من خوبم.فقط سرم خیلی سنگینی میکنه.

*آقای جئون : شرمنده خسته تون کردیم.پسرم،کلید اتاق خانم کیم رو بهشون بده و رسماً یا از فردا و یا از امروز هر طور که خودشون راحت هستن،کارشون رو شروع کنن.خانم کیم،بعد از اینکه کمی حالتون بهتر شد،جلسه ای با جونگ کوک ترتیب بدید که خودتون رو به بقیه معرفی کنید و قوانین خودتون رو وضع کنید.کمکی هم خواستید جونگ کوک انجام میده.کارهارو هم جونگ کوک بهتون میگه و مدارک و پرونده ها هم در اتاقتون چیده شدن.

*جونگ کوک : بله حتماً،خانم کیم بفرمایید.

*الینا : ممنونم،فعلاً با اجازه.

 

احترام کوتاهی گذاشتم و از اتاق همراه جونگ کوک خارج شدم.جونگ کوک باهام اومد و کلید اتاقم رو بهم داد و اتاقم رو نشونم داد.

*جونگ کوک : بفرمایید.این بغلی هم اتاق من هستش،دقیقاً بغل اتاق شما و اگر کاری داشتید،خواهشاً بهم بگید.یکم که حالتون بهتر شد،تشریف بیارید اتاقم تا یکم بیشتر با هم آشنا بشیم و هماهنگی های جلسه ی امروز رو قبل از برگزاری انجام بدیم و من یکم از کارکرد شرکت بهتون توضیح بدم.میخواین بگم براتون قهوه بیارن حالتون بهتر بشه؟

*الینا : خیر ممنونم.

 

بعد از اینکه جونگ کوک رفت،نشستم رو مبل و آرنجم رو روی زانوهام گذاشتم و با دو تا دستم سرم رو گرفتم.دلم میخواست به جونگ کوک بگم که من خودم کارکرد شرکت رو میدونم چون اینجا در اصل مال من هستش.خیلی سرم درد میکرد.شاید چون دوباره به گذشته ها برگشته بودم.هر لحظه بیشتر دلم میخواست نقشه هام زودتر عملی بشن.کمی که به خودم انگیزه دادم،بلند شدم و رفتم دم اتاق جونگ کوک.پشت در وایستادم و دستمو بالا گرفتم و خواستم در بزنم که با صدایی سرجام میخکوب شدم.

 

 

لطفاً حمایت کنین،امیدوارم خوشتون اومده باشه،لایک و کامنت هم برامون بزارید.

شروط پارت بعدی: 1 لایک،15 بازدید،1 کامنت.