رمان تنفر شیرین پارت 5

Dynamite · 17:16 1402/08/26

فن فیک تنفر شیرین،پارت 2،با حضور اعضا(سعی کردیم همه شون باشن)،نقش اصلی جونگ کوک و یه دختره به اسم الینا،لطفاً حمایت کنید،با لایک و کامنت و دنبال کردن

آنچه گذشت:           -الینا در سکوت در کافه کنار جونگ کوک نشسته و یادی از خاطرات تلخش میکنه که...-

*از زبان الینا*

گوشیمو نگاه کردم و دیدم هوپی داره زنگ میزنه.جوابشو دادم.

-الینا : سلام مزاحم جان خوبی؟

-هوپی : سلام خر خل،مزاحم چیه؟؟من مزاحمم؟

-الینا : هوپی انصافاً همیشه هر وقت به اوج آرامش میرسم و در سکوتم،یا زنگ میزنی یا حتی تو خونه هم باز آرامش منو بهم میریزی.

-هوپی : اگه به اوج آرامش رسیده بودی که خوب کاری کردم بهت زنگ زدم و از فکر و خیالات کشوندمت بیرون.

-الینا : هه هه بامزه(با حالت مسخره)،خب حالا چی شده که زنگ زدی؟

-هوپی : اول بگو هوپی هیونگ ببخشید اونطوری باهات حرف زدم.

-الینا : برو بابا،میدونی که نمیگم،کارتو نمیگی منم قطع میکنم،خدافظ.

-هوپی : نه نه نه نه،خب بابا قطع نکن،مکنه ی قلدر،من و سلینا میخواییم بلیط بگیریم بریم کانادا پیش عمو و زن عمو،تو نمیتونی بیایی؟

-الینا : عجب آدمی هستیناااااا،حالا اَد که من امروز کارمو شروع کردم،تصمیم به ملاقات عمو و زن عموت گرفتی؟

-هوپی : خب بابا،نتونستی بیایی،زنگ بزن برای تو بلیط نگیرم.

-الینا : هوپی،اول اینکه بیخود برا خودت تصمیم نگیر،ثانیاً من نتونم بیام،شما دوتا هم حق ندارید پاتونو از کشور بزارین بیرون.

-هوپی : ای خدا،چقدر تو زورگویی،خیرسرت از من و سلینا کوچیکتری.

-الینا : همینه که هست،میخوای بخواه،نمیخوای هم مشکل خودته.منم باید برم خدافظ.

 

و گوشیو قطع کردم.نگاه به جونگ کوک کردم که داره زیر زیرکی میخنده.ناخودآگاه لبخند ریزی گوشه ی لبم نشست.کمی که گذشت،کلی غذا رو میز گذاشتن و منم چشمام چهارتا شده بود.نگاه ریزی به جونگ کوک کردم و بعد بی تفاوتانه،نگاهمو به پنجره دادم و دوباره سرم رو به پنجره تکیه دادم.

-جونگ کوک : چرا انقدر ساکتی؟غذا رو آوردنا،شروع کن که به جلسه برسیم.

-الینا : ممنون،ولی واقعاً میل ندارم.بعدشم این همه غذا؟شما کی اینارو سفارش دادین که من نفهمیدم؟

-جونگ کوک : تا چیزی نخوری نمیزارم بری و اینکه مشخصه فکرت درگیره و متوجه ی هیچی نیستی و این نشون میده باید یه چیزی بخوری.

-الینا : واقعاً میل ندارم ولی اگر یکمم اشتهام باز شد چشم.

-جونگ کوک : راستی،مرخصی میخواستی؟

-الینا : نه مهم نیست.

-جونگ کوک : حتماً کار واجبیه و اینکه به کارت متعهدی خیلی خوب و با ارزشه.تو میتونی تا هرموقع که میخوای مرخصی بگیری و مشکلی هم نداره.

-الینا : آخه به کار نیاز دارم و نمیخوامم اول کاری مرخصی بگیرم.هم از حرف و احادیث بدم میاد و هم نمیخوام بی اصول شروع کنم.

 

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و ادامه داد....